عیدیهایی که سالهاست لای قرآن جا خوش کردهاست
آمدن بهار برای مادران چشمانتظار/ یا مقلبالقلوبهایی که با استشمام عطر لالهها زمزمه میشود
قاب عکسی قدیمی با تصویر پسر جوانی که با لبخندی زیبا به قاب دوربین نگاه کردهبود و این عکس را انداختهبود، بر روی طاقچه خانه خودنمایی میکرد. با هر شکوفه بهاری که شکفته میشد، دلتنگیهای مادر از نو جوانه میزد. لحظه تحویل سال، چشمِ به در دوخته مادر تا بینهایت رخنه میکرد، هر بار با صدای زنگِ خانه از جا میپرید و انگار این بار دیگر پایان چشمانتظاریهایش است.
تنکابن24 به نقل از خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، آیینه قدیمی کنار طاقچه، خاک میخورد، انگار صدها سال، چهرهای تصویر خود را در آن نظاره نکردهاست، گلدانی پر از گلهای مصنوعی کنارش بود که آن هم دست کمی از آیینه نداشت، کنارشان قاب عکسی بود که انگار همین چند دقیقه قبل تمیز شدهاست، با ظرافتی خاص و دقتی بیانتها، معلوم بود بر روی طاقچه جای مخصوصی دارد و در بین تمام وسایل قدیمی، جور دیگری از آن مراقبت میشود.
قاب عکسی قدیمی با تصویر پسر جوانی که با لبخندی زیبا به قاب دوربین نگاه کردهبود و این عکس را انداختهبود، یک سربند یا حسین(ع) هم در کنار قاب، نمایان بود.
دیوارهای خانه، کرم رنگ بودند و یک جور سکوت عمیقی تمام فضای خانه را پر کردهبود، از اتاق که بیرون میآمدی به حیاط بزرگی میرسیدی که حوضی در وسط آن، خودنمایی میکرد.
درختان هم در گوشه و کنار حیاط جا خوش کردهبودند، از شکوفههای تازه شکفته درختان میشد فهمید که اواخر اسفند است و بهار نزدیک است.
پیرزنی قامت خمیده، آرام خود را به حیاط رساند و شروع به جارو کردن حیاط کرد، حوض را پر از آب کرد و تنگ ماهی را آورد و ماهیهایی که دیروز از بازار خریدهبود را درون حوض انداخت، کمی ایستاد و با لبخندی گفت: «شاید امسال کنار تو، سال را تحویل کنم، کسی چه میداند».
گردگیری عید بود و خانه تکانی تمامی نداشت، از تمیزی در و پنجره بگیر تا گردگیری صندوقچه قدیمی که باز داغ دلی را تازه کرد.
لباسهایی که هر کدام را با دستان خودش به تن پسر جوان کردهبود، پارچهای سفید که در صندوقچه قدیمی بیشتر از همه دل مادر را به درد آورد، در گوشهای آرزوهای بر باد رفتهای را تداعی میکرد که قرار بود پیراهن دامادی فرزندش شود.
اسفند که میشد این خانه بار دیگر چشمانتظاریهایش از نو جوانه میزد و رنگی تازه به خود میگرفت.
حوض وسط خانه سالی یکبار از آب پر میشد به امید اینکه امسال شاید خبری از جوانش برسد و تنهاییهای چندین ساله مادر را تمامی ببخشد، یک تکه لباس، پلاک، یا هر نشانه دیگری.
با شکفتن شکوفههای بهاری، این چشمانتظاریها هم از نو شکوفا میشد. مادر به درختان وسط حیاط، چشم میدوخت و به این فکر میکرد که چقدر دردانهاش عاشق بهار بود.
بهار که میشد، شیطنتهای فرزندش جور دیگری اهل خانه را به شادی وا میداشت و فضای خانه هم با این فصل، بهاری میشد.
اما دیگر سالها بود که حتی با آمدن بهار هم بوی خانه، بوی زمستان بود و خبری از عطر بهارنارنجی که همیشه فضای خانه را پُر میکرد، نبود.
مادر، هر روز قاب عکس جوان پَرکشیدهاش را با دستمالی تمیز، پاک میکرد و ساعتها در کنارش مینشست و از درد و دلهایش میگفت.
«عزیزم دیروز رفتهبودم مغازه اکبر آقا، پسر خانم رسولی را دیدم، همانکه با تو همبازی بود، باورت نمیشود، پدربزرگ شدهاست، اما دردانه من هنوز از جبهه برنگشتهاست تا لباس دامادیاش را به تن کند».
گفته مادر که تمام شد، اشکی از گوشه چشمانش سرازیر شد و دوباره از نو شروع به خانه تکانی کرد، تا عید چیزی نماندهبود، شاید امسال میهمانی از راه برسد که سالها در انتظارش نشستهبود.
این وصف حال هر ساله مادر بود، هر سال عید هر بار که نسیم بهاری میوزید، غم دوری دردانه مادر باز تازه میشد، هر بار که مادر سفره عید را پهن میکرد، جای خالی پسر بیش از هر لحظهای کنار سفره پررنگ میشد.
لحظه تحویل سال، چشمِ به در دوختهاش تا بینهایت رخنه میکرد، هر بار با صدای زنگِ خانه از جا میپرید و انگار این بار دیگر پایان چشمانتظاریهایش است.
کنار هفت سین عید، قاب عکس پسر هم جا داشت، مادر آن را برکت خانه میدانست و چراغ روشنیبخش روزهای بیفروغش.
هرسال مادر، عیدی فرزندش را لای قرآن میگذاشت، عیدیهایی که به امید بازگشتش هنوز همانجا ماندهبود، به امید پایان انتظار برای بار دیگر دیدن روی ماهش.
این داستان، قصه تکراری سالهای دور و دراز پدران و مادران چشمانتظار است، پدران و مادرانی که با هر عید، غم فراغشان بار دیگر سر باز میکند و بر سر سفرههای عیدشان، جای یک نفر همیشه خالی است، پدران و مادرانی که برای آسایش این خاک، جوانان خود را به آغوش زمین سپردند و از عزیزترینشان گذشتند.
عید که میرسد، بهار با تمام زیباییهایش برای این خانوادهها غمی بزرگ را با نسیم نوروزی همراه میکند، در این روزها که جشن شادی و سرور برپا است، این پدران و مادران را از یاد نبریم و میهمان سفرههای چشمانتظار عیدشان شویم تا نشان دهیم همچنان سپاسگزار ازخودگذشتگی آنان و جانفشانی فرزندانشان هستیم.
مهمان مزار شهدایی شویم که از جوانیشان گذشتند تا امروزمان بهاری شود، تا بتوانیم این روزها در عطر خوش این گلهای تازهشکفته نفس بکشیم.
جانفشانیهایی که امروز امنیتی شد تا یا مقلبالقلوبهایمان را در آرامش، کنار خانواده بر سر سفره عید، زمزمه کنیم و شادیهایمان را با هم سهیم شویم.
شادیهایی که از عطر لالههای پرکشیده این خاک، برخاستهاست.
صائمه یوسفی گلافشانی
انتهای پیام /86047/ع
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.